خواستگاری وازدواج

میخواستم درموردیكی ازسخت ترین كارهای دنیابنویسم كه اونم خواستگاری وایشالابعدش ازدواج ((((نظرتون راجب ازدواج چیه آیاسخت گیری دخترخانم هاكارعاقلانه ایه؟))))

ازماجرای خواستگاری خودم براتون بگم آقاماهمینجوری داشتیم راه میرفتیم كه یهودیدم قلبم داره تندوتندمثل گنجیشك میزنه گفتم یعنی چی من چرااینجوری شدم آقاگلاب به روتون پیرهنموزدم بالاوسط خیابون كه ببینم قلبم چشه دیدم هیچیش نیست بعدش دستموكردم توجیبم دیم هیچیم توجیبم نیست یه كمی فكركردم خدایاچرامن اینجوری شدم هینجوری كه غرق درافكارخودم بودم وداشتم اطرافونگاه میكردم چشمم به یه دخترخانومی افتادیهودیدم قلبم بازم تندتندشروع كردبه زدن فهمیدم هرچی هست زیرسراین خانومه خلاصه رفتم جلوخودمومعرفی كردموقضیه قلبمم گفتم تازه فهمیدم عاشق شدم بعدازكلی مطالعه درمورددرمان عشق به این نتیجه رسیدم كه بایدازدواج كردطبق داروی تجویزشده ازدواج مابازم رفتیم سراغ اون خانوم گفتم خانوم من پول ندارم هیچی ندارم قلبمم تندتندبرای شمامیزنه قبول میكنی من بیام خواستگاری دیدم باكمال متانت وخانمی قبول كردآدرس گرفتیموسریع جلدی پریدم خونه ه مامانم گفتم وقراشدشب بعدش بریم خواستگاری خلاصه شب خواستگاری فرارسیددل تودلم نبودچون مطمئین بودم جواب ردمیدن چون پولی نداشتم وقتی رفتم توخونشون دیدم چندتاآقاوچندتاخانوم نشستن تودلم گفتم(یاخــــــدا)الانه كه بریزن سرموهركی یه چیزوبهونه كنه ازاونجایی كه پدربنده فوت شده داداش بزرگم حق پدری برگردن ماداره شروع كردبه صحبت كردن وگفت این داداش ماصاف وسادس دل پاكی داره سالمه یه مغازه داره اماپسنداندازی نداره درضمن خدمت سربازیم رفته اونم چی توارتش خلاصه منم یكم سینمودادم جلویادم اومدكه الان نوبت اوناس كه بگن وبهونه بگیرن باكمال فروتنی بازم سینمودادم تووناگفته نمونه یكمم خودمومظلوم نشون دادم آقادیدم پدرعروس خانوم سینه ای وصاف كردوگفت(بقیه درادامه)