یعقوب وفرزند زناکار
یعقوب لیث صفاری
شبی هر چه کرد ؛ خوابش نبرد ،
غلامان را گفت : حتما به کسی ظلم شده ؛ او را بیابید.
پس از کمی جست و جو ؛ غلامان باز گشتند و گفتند : سلطان به سلامت باشد ، دادخواهی نیافتیم .
اما سلطان را دوباره خواب نیامد ؛ پس خود برخواست و با جامه مبدل ، از قصر بیرون شد ؛
در پشت قصر خود ؛ ناله ای شنید که میگفت خدایا :
یعقوب هم اینک به خوشی در قصر خویش نشسته و در نزدیک قصرش اینچنین ستم میشود ؛
سلطان گفت : چه میگویی؟
من یعقوبم و از پی تو آمده ام ؛ بگو ماجرا چیست؟
آن مرد گفت : یکی از خواص تو که نامش ر
ماهی بودوروآ ( ماهی گیر ) خار بلندی روی سرش دارد که انتهای آن زائده ای که به ان طعمه می گویند وجود دارد . این زائده درست مثل قلاب ماهیگیری است و حتی گاهی اوقات نورانی است تا ماهی بتواند در تاریکی هم ماهی بگیرد.
آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم (قدر چیزی را ندانستن)
سعدیا مرد نکونام.....هرگز!!!1
پاسخ صحیح را به صورت شماره سوال:پاسخ صحیح به شماره 5000 2853 080 909 پیامک کنید. مثال: از چپ به راست بخوانید 34005:3 |
در صورت ویژه بودن امتیاز آن به شما اضافه خواهد شد.