قصه ی خواندنی گربه های نادان
قصه ی زیبا و خواندنی گربه های نادان
گربه ی خاکستری گفت: من می خوام از درخت بالا برم و یک پرنده شکار کنم.
گربه ی قهوه ای همان طور که سرش را می خاراند گفت: از کجا بفهمیم روی درخت پرنده ای هست یا نه؟
گربه ی نارنجی گفت: اول از همه باید از درخت بالا بریم.
سه گربه به سمت جنگل رفتند و کنار یک درخت بزرگ بلوط ایستادند.
گربه ی خاکستری گفت: این که خیلی بزرگه من نمی تونم از اون بالا برم.
گربه ی قهوه ای گفت: خاکستری راست می گه. ممکنه 20 تا گنجشک روی درخت باشه ولی ما هیچ وقت نمی تونیم بالای درختی ب
نوزاد لمور ماداگاسکار هفت ماه اول زندگی خود را روی کول مادرش به طور آویزان به سر می برد . او خود را محکم به مادرش می چسباند و با او در تمام جنگل از این سو به آن سو می پرد.
از ابرویش سرکه می ریزد(بد اخلاق،ترش رو ،بد عنق)
پاسخ صحیح را به صورت شماره سوال:پاسخ صحیح به شماره 5000 2853 080 909 پیامک کنید. مثال: از چپ به راست بخوانید 465:3 |
در صورت ویژه بودن امتیاز آن به شما اضافه خواهد شد.