سنگتراش
روزي، سنگتراشي که از کار خود ناراضي بود و احساس حقارت مي کرد، از نزديکي خانه بازرگـاني رد مي شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را ديد و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: اين بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.
در يک لحظه، او تبديل به بازرگاني با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر مي کرد که از همه قدرتمند تر است، تا اين که يک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او ديد که همه مردم به حاکم احترام مي گذارند حتي بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم يک حاکم بودم،
از هر 8500 نفر ، فقط یک نفر قلبش در سمت راست است.
آنچه رشته بودم پنبه شد(زحمت من به هدر رفت )
اين دعا از كيست؟!خداي من! چگونه نا اميد باشم در حالي كه تو اميد مني! mina72
پاسخ صحیح را به صورت شماره سوال:پاسخ صحیح به شماره 5000 2853 080 909 پیامک کنید. مثال: از چپ به راست بخوانید 13210:1 |
در صورت ویژه بودن امتیاز آن به شما اضافه خواهد شد.